فراديد/ همه ما اين صحنه را به دفعات ديدهايم: کودکي که در پارک مشغول بازي است، بستني ليس ميزند و يک کلاه بامزه بر روي سرش گذاشته است. او در محاصره اسباببازيهايش قرار گرفته و در کنار پدر و مادر و دوستانش بسيار خوشحال است. دنياي زيبايي دارد؛ درست به همان شکلي که خودش ميخواهد.
اين مطلب در مورد شادي کودکان نيست. حتي نميخواهيم بگوييم که ميتوان شادي را خريد يا خير. تفاوت دنياي ما با دنياي زيباي آن کودک شاد درون پارک چيست؟ آيا درک ما از شادي و خوشحالي به مرور زمان تغيير ميکند؟
شايد همه ما فکر کنيم که شادي را درک کردهايم، اما واقعا به دنبال آن نرفتهايم. اکثر ما حتي از خودمان شناخت کافي نداريم تا بدانيم واقعا چه ميخواهيم. تمام تلاش ما در زندگي اين بوده که به ايده آلهاي زندگي، جامعه، خانواده و بقيه موارد نزديک شويم. ما همواره بر اساس الگوها و دستورالعملهاي گذشته رفتار کرده و زمان حاضر را فراموش کردهايم. شناخت از خود بين افراد متفاوت است، ولي اکثر بزرگسالان خود را اسير محدوديتهاي خارجي کردهاند. زماني که اين محدوديتهاي بيروني به تدريج بر ما چيره شوند، ما منشا شادي را در افراد ديگر جستجو خواهيم کرد.
کليد خوشحالي در فرآيند شناخت و تفکيک اين نيروها است. درست که است شخصيت افراد متفاوت است و هر کسي ويژگيهاي اخلاقي مثبت و منفي خود را دارد. اما تفکيک به اين معنا نيست که خود را از الگوهاي صحيح اجتماعي و شخصي جدا کنيم. تفکيک يا تمايز يعني اينکه لايههاي ناخواسته که مانع خوشحالي ما هستند را کنار بزنيم.
دکتر رابرت فايراستون چهار مرحله فرآيند تفکيک براي رسيدن به «خودِ واقعي» را توضيح ميدهد:
1. جداسازي نگرشهاي مخرب که در وجود شما نهادينه شده است.
2. اگر والدين يا سرپرست شما ويژگيهاي اخلاقي منفي دارند، بايد آن ويژگيها را از خود دور کنيم.
3. تعصبها و افکار بياساس که احتمالا منشا آنها از دوران کودکي است را کنار بزنيم.
4. تشکيل نظام ارزشي مختص خود و به تبع آن ايجاد رويکرد جديد به زندگي
ما تاثيرات فراواني از محيط ميگيريم. براي نمونه، والديني را فرض کنيد که خيلي به خود باليده و آمرانه رفتار ميکنند. شايد آنها به نظر فرزند خود هيچ توجهي نکنند. زماني که اين فرزند بزرگ ميشود همين مشکل را خواهد داشت. او خود را بالاتر از ديگران ميبيند و احتمالا فرد خوشحالي نخواهد بود.
تاثيراتي که فرد در دوران کودکي ميگيرد از نظر روانشناسي نيز بسيار حائز اهميت هستند. زيرا سه مرحله ابتدايي فرآيند شناخت و تمايز با همين تاثيرات در ارتباط است. اگر بتوانيم سه مرحله اول را با موفقيت پشت سر بگذاريم، به مرحله چهارم ميرسيم. تنها در اين صورت است که از خود خواهيم پرسيد واقعا چه کسي هستيم و چه خصوصياتي داريم؟ چه چيزهايي در زندگي براي ما مهم است و اصلا خوشحالي در کجاي زندگي ما قرار دارد؟ ما براي اينکه خودمان را پيدا کنيم لازم است بدانيم چه کارهايي را بايد انجام دهيم؟ کليد خوشحالي هر شخص منحصر به خود او است. کسي که به دنبال پاسخ اين سوالها است بايد اين اصول سلامت رواني را همواره در ذهن خود داشته باشد:
1. خوشحالي به اين معنا نيست که روزهاي خود را با چيزهاي جالب پر کنيم. پژوهشهاي انجامشده نشان ميدهد افراد خوشحال کساني هستند که به جاي لذت در زندگي به دنبال معنا هستند. خوشيهاي زودگذر و لذتها موقتي هستند و نميتوانند باطن ما را سيراب کنند. اما اگر به دنبال معناي واقعي زندگي باشيم، درصد رضايت ما از زندگي بيشتر خواهد شد. در اين صورت، حتي مسائل زودگذر هم شيرينتر خواهد شد.
2. خوشحالي شامل تعيين اهداف برتر در زندگي است. عموما زماني که افراد براي زندگي خود هدف تعيين کنند خوشحالتر خواهند بود. اين اشخاص نسبت به ديگران حساسيت مثبت نشان ميدهند و علائم بخشندگي نيز در آنها بيشتر است. بيشک، بخشنده بودن با عمر طولاني و شاد زيستن رابطه مستقيم دارد.
3. براي رسيدن به خوشحالي، بايد قدرت خودمان را درک کنيم. هرگز نبايد نقش خودمان در سرنوشتي که پيش رو داريم را فراموش کنيم. اين بدان معنا است که کولهبار گذشته را کنار بگذاريم و ديگر نخواهيم نقش يک قرباني را بازي کنيم. زماني که به قدرت خودمان در زندگي پي ببريم، در برابر موانع عملکرد بهتري خواهيم داشت. در واقع، حس قدرت به ما اين امکان را ميدهد که در زندگي بسيار موفقتر باشيم.
4. خرسندى يعني باليدگى. رابطه والدين و کودک را نبايد در ارتباط با ديگران به کار گيريم. ما نميتوانيم ديگران را کنترل کنيم. ما فقط ميتوانيم خودمان را کنترل کنيم. بنابراين، اگر با ديگران مانند بزرگتر يا والدينشان رفتار کنيم با مشکل روبهرو خواهيم شد. چون در اکثر مواقع، افراد از اين نوع روابط استقبال نميکنند و شما منزوي ميشويد و ديگر نميتوان بر تغييراتي که قرار است داشته باشيد تمرکز کنيد. در آن روي سکه، اگر مانند يک کودک با ديگران رفتار کنيم، قدرت و تواناييهاي خود را دست کم گرفتهايم.
5. خوشحالي هزينه دارد. اگر ميخواهيد بيشتر خوشحال شويد بايد چيزهاي بيشتري را تجربه کنيد. اگر بخواهيم درد و رنج را يکطرفه کنار بگذاريم، مجبور خواهيم شد که نشاط، هيجان و لذت را نيز کنار بگذاريم. بنابراين، اگر قرار باشد زندگي خوب و ايدهآلي داشته باشيم بايد ناراحتي، عصبانيت و ترس را نيز حس کنيم.
6. خوشحالي يعني تمايل فرد به تکامل. ما زماني کمال خوشحالي را احساس خواهيم کرد که تجربيات جديدي داشته باشيم. به دو فرد که عاشق هم شدهاند نگاه کنيد. آنها مکمل دنياي يکديگرند. تجربيات، فعاليتها، احساسات و دوستان همديگر را ميشناسند. اما اگر دچار روزمرگي شوند يا براي همديگر محدوديت تعيين کنند چه پيش خواهد آمد؟ دنياي آنها کوچک خواهد شد. آنها در همان دنياي کوچکشدهي خود ميمانند و با وضع قوانين جديد، جذابيت و حتي استقلال يکديگر را خدشهدار ميکنند.
زماني که به اين اصول نگاه ميکنيم، به اين نتيجه دست مييابيم که جستجوي خوشحالي اصلا امري خودخواهانه نيست. اگر ما خوشحال، راضي و کامروا باشيم در مقايسه با ديگران فردي موفقتر خواهيم بود. پدر يا مادر بهتري خواهيم بود، دوست بهتري ميشويم، رئيس يا همکار بهتري خواهيم شد و درنهايت شهروندي ايده آل خواهيم بود. در طول اين مسير، افکار و حرفهاي مايوسکننده به ذهن ما خطور خواهد کرد، اما بايد يادمان باشد که به اين افکار بها ندهيم. هاوارد تورمن مينويسد: «از خودتان نپرسيد دنيا به چه فردي نياز دارد. از خودتان بپرسيد که چه چيزي شما را سرزنده نگه ميدارد و به دنبال همان برويد. چرا که دنيا به افرادي نياز دارد که زنده و شاداب باشند.»